خب نمیدونم این چجورشه که من وقتی کلی خیال توذهنم میپرورونم که روزی که قراره برم دندونپزشکی و مشاوره میرم یه دل سیرم واسه خودم میگردم و پیاده روی میکنم

پدر گرام یهوو یادش میاد که همونطرفا کار داره و میگه من یک ساعت منتظرت میمونم تا مشاورت تموم بشه

امروز رفتم مشاوره حدودا نیم ساعت طول کشید و من ویزیت25تومن دادم 

بماند که مامانم و بابام طعنه و غر زدن ولی مجبورم تحمل کنم.

حتی یک درصد هم حال منو نمیتونن درک کنند.

یه پست راجع به حرفای مشاور باید بزارم که هرموقع احتیاج داشتم بهش برگردم و بخونمش.

گفت اخر بهمن ماه دوباره باید بیای و من هنوز جرئت نکردم به پدرو مادرم چیزی بگم.

حس میکنم حالم و ذهنم تقریبا سبک شده که با مشاورعزیز حرف زدم.

باید بیخیال خریدن کتاب شازده کوچولو بشم و پولای خودمو واسه جلسه بعد مشاوره اماده کنم

پ.ن1:الان تو مطب دندونپزشک نشستم و منتظرم تا دکتر بیاد .

پ.ن2:عصبانیم هستم چون میخواستم بعدش پیاده روی کنم ولی پدر گرام پایین منتظره.

پ.ن3:باید از اقای دکتر بپرسم میتونم ادامس بخورم یا نه دلم واسه اینکه یه ادامسو بندازم گوشه دهنم و هی بجومش و قل بندازم تنگ شده


+این پست وقتی که من احتمالا خواب تشریف دارم منتشر میگردد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها