دستش را مثل قایقی که روی موج بالا و پایین می رود ، توی هوا رقصاند .
پرسید : ارزشش را داشت اینهمه بالا و پایین شدن ها ؟ » دست هایم را مثل کسی که پارو می زند دو طرف پهلو گرفتم و مثلا پارو زدم . گفتم : تمام عمر که پارو زده باشی ، نسیم و توفان و روز ابری را که تجربه کرده باشی ، یک روز می رسی وسط دریا ، همان جا که موج ندارد ، همان جا که آفتاب است و دریا آرام است . بعد مثل فرهاد قصه ی در دنیای تو ساعت چند است؟ » دراز می کشی کف قایق چوبی ات و زیر لب می گویی : آره ، می ارزید . »
#مریم_سمیع_زادگان
درباره این سایت