دوست دارم ی روز عاشق بشم
خیلی خیلی عاشق بشم
باتمام وجودم طرف مقابلو دوستش داشته باشم
باهم بریم کافه،بریم بگردیم،یه عالمه قول و قرار بزاریم،واسم گل بخره و بهم بگه من با تمام وجودم دوست دارم.
یه مدت طولانی بگذره،ی روز بهم زنگ بزنه بیا کافه ی همیشگی،منم خوشحال برم و دستبد چرمی که اسمش بایه پلاک فی هک شده روواسش ببرم اما اون ناراحت و غم زده سرش پایین باشه و بهم بگه میخوام یه چیزی رو بهت بگم
اینکه من دیشب نامزد کردم ،امیدوارم شرایطمو درک کنی،اون دختر پولداره و همه چیز تمومه،منو اون یعنی منو نامزدم قراره بریم خارج از کشور زندگی کنیم لطفا بیا تمومش کنیم
اون وقت من قلبم هزار پاره بشه ،اشکام سربخوره بیاد پایین و بگم این رسمش نبود،این نامردیه و بلند بشم و از کافه برم بیرون و دستبندی که واسش کادو گرفتنو از تو کیفم دربیارم و نگاش کنم و زار بزنم
چندمدتی بگذره و من از طریق اشناها یا اینستا بفهمم امشب عروسیشه
حال من اون شب چجوریه یعنی؟
این حالو شاید بشه درک کرد اون شب دقیقا اواسط خرداد ماه بود تو خونه ی یکی از همسایه ها عروسی بود،ساز و اواز بود،خنده و شادی بود ،رقص و اواز بود
اما.
ته کوجه تو یه خونه کوچیک یه دختری بود که دلش تاب نداشت،بیقرار بود،بد حال بود و به سرنوشت شومش فکر میکرد که عشقشو ید و برد داماد یه نفردیگش کرد.
-----
+یه رمان با همین موضوع خوندم بخونید بد نیست
++تهران بدون تو.
درباره این سایت