امروز صبح اونقدر گریه کردم و زار زدم کنار مامانم که حتی الانم چشمام درد میکنه

حتی مامانمم به حال من گریه میکرد.

خسته شده بودم از همه چیز و یه دعوای کوچیک با مامانم بهانشو جور کرد 

فقط زار میزدم بغلش.

شرایط بدی دارم،سختمه خیلی سخت.

تاامروز هرچقدرکه تحمل کرده بودم بس بود و دیگه توان نداشتم 

خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم به خاطر مادرم.

خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم به خاطر اینکه هوامو داری.

پ.ن1:موهامو چیدم پسرونه ی پسرونه

پ.ن2:عنوان از پروین اعتصامی.


مشخصات

آخرین جستجو ها